درباره استاد

داستان تحول در زندگی من
شرایط سخت و بی هدفی، شروع تحول زندگی‌ی من بود. پس از سال‌ها زندگی در شرایط ناخواسته‌، مصمّم شدم تا همه چیز را تغییر دهم. از شهری که سال‌ها در آن زندگی کرده بودم‌، روابط و دوستانی که مهم‌ترین سرگرمی هر روز زندگی‌ام بودند‌، شغلی که تصور می‌کردم تنها کاری است که انجامش را بلدم‌ حال آنکه‌، نشانه‌ها به وضوح خبر می‌داد که‌، این پنیر فاسد شده و باید به دنبال پنیر جدید و تازه‌ای بروم. و مهم تر از همه باورهایی کهنه و محدودکننده‌ای که‌، منشأ همه‌ی این ناخواسته‌ها بودند. آن روزها بلد نبودم فکر خدا را با این وضوح بخوانم. اما داستان تحوّل من با مشاهده زندگی افرادی شروع شد که‌، در همان شهر‌ و اوضاع اقتصادی همان کشور‌‌ زندگی می‌کردند و با اینکه استعداد و توانایی‌ای بیشتر از من نداشتند‌، اما به خاطر باورهای متفاوت‌، زندگی روی خوش و پربرکت خودش را به آنها نشان می‌داد. همه‌ی عمر رویای چنین تجربه‌ای از زندگی را داشتم.دیدن این آدمها که آرزوهای من‌، واقعیت زندگی آنها بود‌، ایمانی را در وجودم بیدار کرد تا‌، شرایط ناخواسته را به عنوان واقعیت زندگی‌ام نپذیرم و مرا مصمّم ساخت که، اگر مثل آنها به رؤیاهایم باور داشته باشم‌، رؤیای زندگی در آزادی مالی و زمانی و مکانی‌‌، واقعیت زندگی‌ام خواهد شد .
بارها در خلوت از خدا خواسته بودم ، مرا هدایت کند.عدالتی که مدعی آن است را به من نشان دهد.نمیتوانستم بپذیرم، اینکه کنترل زندگی من در دست شرایط ، افراد ،شانس و بدشانسی، اقتصاد، شهر و کشوری باشد که در آن زندگی میکنم،عادلانه باشد.

شروع تغییر و محکم برداشتنِ اولین قدمی که بارها به تأخیر افتاده بود، کاری بس دشوار بود. برای من که فقط یک خانم نیمه خانه دار بودم، تغییر آن شیوه مرسوم همیشگی که نمی‌توانست باورهایم را تنها دلیل اتفاقات زندگی‌ام بداند‌، کار آسانی نبود. تغییر آن همه باورهای محدود کننده و فقر آلود که‌، اجازه دیدن فراوانی نعمت و ثروت را به من نمی‌داد‌‌، کار آسانی نبود. افکار محدود کننده‌‌ام‌، مدام خواسته های تبدیل به حسرت شده ام را به خاطرم می‌آورد.
اما زمانیکه اولین آرامش و شادی از ته دل را تجربه کردم ، انگار گمشده ای را که تمام سالهای عمرم به دنبالش می گشتم ، پیدا کردم.تجربه دوباره حال شیرین را می خواستم.
ساعتها مطالعه ، تمرین و مراقبه های تمام مدت،حتی زمانیکه مشغول کارهای منزل بودم،ذهنم درگیر بود و نشانه های هرچند کوچک ، دلگرمم میکرد و امیدوار به اینکه قانون حتما جواب میدهد،خواندن پیام عزیزانی که نتیجه گرفته بودند،به من قدرت ادامه میداد.

همان آگاهی‌ها به من یاد داد خداوند چگونه فکر می‌کند‌، چه قوانینی بر جهانش مقرر نموده و چگونه می‌توانم به وسیله هماهنگ شدن با این قوانین‌، کنترل زندگی‌ام را در دست بگیرم و شرایط دلخواه را در زندگی‌ام بسازم.

زمان زیادی طول کشید، انرژی زیادی صرف شد، تعهد فراوانی به کار رفت وایمانی پولادین با من همراه بود تا توانستم فکر خداوند را بخوانم.

با تأیید این اصل‌ در قرآن حجت را بر من تمام شد. و مفهومی جدید و صحیح از سیستمی را در ذهنم ساخت‌، که خدا نامیده‌ایم. خداوند مرا هدایت کرد‌، قوانین این سیستم را به من شناساند و همانگونه که در ابتدای مسیر وعده داده بود‌، به خاطر ثباتم در این مسیر و تلاشم برای هماهنگی با اصل و اساس این سیستم(توحید)‌، بیش از آنچه که از او خواسته‌بودم‌‌، در قالب ثروت‌، روابطی عالی، دوستانی فوق العاده، سلامتی و نعمتی پس از نعمت دیگر به من بخشیده است.