چرا استاد لیلا کسما را انتخاب کنیم

شرایط سخت و بی هدفی، شروع تحول زندگی‌ی من بود. پس از سال‌ها زندگی در شرایط ناخواسته‌، مصمّم شدم تا همه چیز را تغییر دهم. از شهری که سال‌ها در آن زندگی کرده بودم‌، روابط و دوستانی که مهم‌ترین سرگرمی هر روز زندگی‌ام بودند‌، شغلی که تصور می‌کردم تنها کاری است که انجامش را بلدم‌ حال آنکه‌، نشانه‌ها به وضوح خبر می‌داد که‌، این پنیر فاسد شده و باید به دنبال پنیر جدید و تازه‌ای بروم. و مهم تر از همه باورهایی کهنه و محدودکننده‌ای که‌، منشأ همه‌ی این ناخواسته‌ها بودند. آن روزها بلد نبودم فکر خدا را با این وضوح بخوانم. اما داستان تحوّل من با مشاهده زندگی افرادی شروع شد که‌، در همان شهر‌ و اوضاع اقتصادی همان کشور‌‌ زندگی می‌کردند و با اینکه استعداد و توانایی‌ای بیشتر از من نداشتند‌، اما به خاطر باورهای متفاوت‌، زندگی روی خوش و پربرکت خودش را به آنها نشان می‌داد. همه‌ی عمر رویای چنین تجربه‌ای از زندگی را داشتم.دیدن این آدمها که آرزوهای من‌، واقعیت زندگی آنها بود‌، ایمانی را در وجودم بیدار کرد تا‌، شرایط ناخواسته را به عنوان واقعیت زندگی‌ام نپذیرم و مرا مصمّم ساخت که، اگر مثل آنها به رؤیاهایم باور داشته باشم‌، رؤیای زندگی در آزادی مالی و زمانی و مکانی‌‌، واقعیت زندگی‌ام خواهد شد .